پروفایل
شرح وبلاگ
یادگار من به محمد حسین :
از کتاب (((شازده کوچولو نوشته آنتوان دوسن تگزوپری . )))
روباه گفت: چیزی که پاک فراموش شده ایجاد علاقه کردن است
شازده کوچولو گفت : ایجاد علاقه کردن .
روباه : بله . تو الان برای من پسر بچه ای هستی مثل بقیه . نه من احتیاجی به تو دارم و نه تو به من . من برای تو روباهی هستم مثل بقیه . اما اگر مرا اهلی کنی هردویمان به هم احتیاج پیدا می کنیم . تو برای من بین تمام موجودات یگانه می شوی و من برای تو بی همتا .
شازده کوچولو گفت : کم کم دارم می فهمم . گلی هست که به گمانم آن مرا اهلی کرده است .
روباه گفت: من زندگی یکنواختی دارم . اگر تو مرا اهلی کنی انگار زندگی ام را چراغانی و روشن کرده ای . آن وقت من با صدای پایی آشنا خواهم شدکه با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت . صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو می برد ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون می کشد.
به علاوه خوب نگاه کن ؛ آن گندمزار را در آن پایین میبینی ؟ من نان نمی خورم و گندم در نظرم چیز بی ارزشی است . گندمزار مرا به یاد هیچ چیز نمی اندازد . این جای تاسف است .
اما تو موهای طلایی داری و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی . چون گندمزاری که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت . آن وقت من صدای وزیدن باد در گندمزتر را دوست خواهد داشت .
روباه مدتی به شازده کوچولو نگاه کرد و گفت : لطفا مرا اهلی کن !
شازده کوچولو گفت :دلم می خواهد اما وقت ندارم . باید بروم دوستانی را پیدا کنم. خیلی چیزها است که باید بشناسم .
روباه گفت :هیچ چیز تا اهلی نشود نمی توان آن را شناخت . آدم ها برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند . همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکانها می خرند . اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند ، آدمها مانده اند بی دوست . تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن .
نویسنده
آمار
تعداد مطالب :
27
تاریخ عضویت : 17 آذر 93
تاریخ عضویت : 17 آذر 93